شب ها میریم نوزادها رو ویزیت اول میکنیم .

رفتم تو اتاق ، مادر شکایت کرد که اصلا شیر نمیخوره .

جوجه اش ۶ ساعت بود به دنیا اومده بود و سینه ی مادرش رو نمیگرفت.

کلی یاد دادم و اینا ؛ دیدم نه واقعا بچه هه نمیگیره.

رفتم دستهام رو شستم و ضد عفونی کردم اومدم گرفتم بغلم ، انگشتم رو کردم دهنش تا رفلکس مکیدنش رو تحریک کنم ببینم درسته یا نه.

یک دقیقه ای سعی کردم و داشتم نا امید و نگران میشدم که چرا رفلکس مکیدن نداره ، که آقو یی دفعه انگشتم رو گرفت ، د مک زدن ! 

یه جوری این آرواره هاش سفت شده بود که اگر اغراق نکنم احساس میکردم انگشتم تو یه دستگاه مکنده گیر کرده ! 

مگه میتونستم در بیارم انگشتم رو :))))

همههه میخندیدن.

آخرش درآوردم و سریع دادم زیر سینه ی مادرش .

صبح رفتیم با استاد ویزیت دوباره! 

مامانه برگشت گفت این خانم یه کاری کرد که حالا بچه ولم نمیکنه ! قبلش بهتر بووود ! 

اونقدر خندیدیم اشک از چشمامون میومد.

+میرم تو بخش دلم میخواد دو تا نوزاد بزنم زیر بغلم بیارم با خودم ! 


مشخصات

آخرین جستجو ها