تا ساعت ۱ مطب بودم ، استاد با ذوق و شوق اومد گفت تولدمه ! 

کلی بهش تبریک گفتیم با همکارم .

یه دقیقه رفتیم بیرون مطب ؛ به خدمه پول دادیم ، گفتیم برو شیرینی و یه شاخه گل بخر ؛ 

خلاصه استادم کلی سورپرایز شد از کارمون و منم حالم از دادن شیرینی و گل و دیدن خوشحالیش خیلیییی خوب شد . 

بعد از مطب رفتم پاویون وسائلام رو جمع کردم که بیارم خونه که از شنبه باید برم یه شهر مجاور . 

اومدم وسائلم رو گذاشتم خونه با مامان نهار خوردیم ؛ دوباره ساکم رو جمع کردم و رفتم استخر .

اونجا یه خانومی اومده بود یه اتاق گذاشته بود ، شیک و پیک و تر تمیز و خوش بو ؛ برای ماساژ ! با خودم گفتم الان میخواد خدا تومن بگیره :/ ولش کن .

که فهمیدم دقیقا روز افتتاحشه و ۵۰ درصد تخفیف داره و ماساژ نیم ساعته اش ، ۲۵ تومن ! 

آقو من رو میگیییی ! عین این قحطی زده ها پریددددم تو اتاق ماساژ :))) 

نگم براتون که تهش صدام میزد خانوم بیدار شو ؟؟؟ :))) 

بعدشم سرحال اومدم خونه سه تارم رو برداشتم و رفتم کلاس و با استادم لهو لعب راه انداختیم و کلی دلم شاد شد. 

بعدشم مامان اومد دنبالم دم کلاس و تا ساعت ۸ رفتیم پیاده روی .

میدونی زندگی بالا و پایین داره.

چپ و راست داره.

اما همیشه کلی چیز وجود داره که میتونه حال آدم رو خوب کنه . 

احتمالا این ماساژ ۲۵ تومنی حال دهی خدا بود که بگه بلند شو خره ؛ مهم نیست این چیزا ! :))) 

+تسنیم یه چالش زده که خونه ی رویاییمون رو بکشیم.

چالش خونه ی ما    (کلیک کنید روش)

میخوام شرکت کنم فقط نقاشیم خوب نیست ! :)) 

بعدا نخندین بهم .

شما شرکت نمیکنین ؟؟؟ 


بعضی روزها مانند یک الهه هستم 

بعضی روزها مانند یک بچه ی سرکش

بعضی روزها به هم ریخته و شکننده

بی فروغ و خسته 

بعضی روز ها هم کمی از همه ی این ها 

اما هرروز 

همین جا 

در حال تلاش هستم .


مشخصات

آخرین جستجو ها