اون استادی که ازم دیروز تشکر کرده بود ؛ زنش در حال حاضر استاد خودمه :))
اونقدر باهام خوب شده ،که امروز عین اتند ها ساعت ۸ و نیم رفتم بیمارستان ، ساعت ۹ و نیم اومدم خونه :))) استادم گفت برو استراحت کن کاری نیست باهات ، تازه یک هفته ی تمااام هم میرم مرخصی هفته ی دیگه :)))
یه مزه ای داد که نگو :))
حالا اومدم خونه وسائلم رو پرت کردم یه گوشه اومدم برم تو اتاق دیدم یا ابِلفَضل یه سوسک دم در حمامه !
من موندم با این هیبتم که به هرچیزی دست میزنم ، چرا توانایی کشتن سوسک ندارم.
یعنی من رو بکشن چاقو بذارن زیر گردنم نمیتونم جونور رو دمپایی بزنم بکشم.
هیچی دیگه سریع رفتم یه کاسه آوردم دنبالش کردم گذاشتم روش !
بعد نشستم رو به روی کاسه ، که خدایا چه کنم من اینو ! نه میتونم دست بزنم بهش ، نه میتونم دمپایی بزنم روش !
خلاصه گفتم ولش کن بذار یه چرت بزنم ، بعدا میام فکر میکنم .
از چرت بیدار شدم !
دیدم زنگ در خونه ام رو صاب خونم میزنه و رفتم دم در گفت که شیر آب کولر رو باز کنم میخواد کولر ها رو راه بندازه.
یه کم این پا و اون پا کردم گفتم ببخشید سوسک اومده !
اونم گفت کوووو؟ کجاااا؟
گفتم جلو در حمومه زیر کاسه :))
اونم بی معطلی لنگه دمپاییش رو گرفت دستش پرید تو !
تا اومدم بگم نههه ، با دمپایی نکش ، یه جور بندازیمش بیرون که دیدم جنازه اشم جمع کرد ، انداخت تو سطلم و رفت !
و خب منم که وسواس ، با هر ضد عفونی کننده ای دستم اومده اون محل رو شستم
و هنوز نمیتونم تو اون محل پا بذارم
درباره این سایت