فکر کن بری از روی دلسوزی یه لاکپشت رو وسط اتوبان نجات بدی ، بزنن له و لوردت کنن.
یا زنده نمیمونی ، یا اگر بمونی دیگه نمیتونی زندگی کنی بدون مغز و پا .
****
تو اورژانس خودم تحویلش گرفتم و لحظه به لحظه باهاش بودم ، هنوز به هوش بود باهاش مدام حرف میزدم شوخی میکردم و اونم به زور بعد ناله هاش یه خنده ای میزد.
امروز رفتم بالا سرش icu .
کاملا بیهوش بود.
۷۰ درصد مغزش ایسکمی شده بود به خاطر شرایط وحشتناک پاهاش و آمبولی ای که همون اول کرده بود.
دستش رو گرفتم توی دستم و باهاش شوخی میکردم که اخه وسط اتوبان لاکپپپشت پسر خوب ؟؟؟ میدونستم میشنوه و میخنده .
ولی خب قلبم مچاله بود براش.
احساس میکردم برادرمه.
خیلی احساس نزدیکی داشتم باهاش.
درباره این سایت