واقعا اونهایی که پیش خانواده ان و بیکار خوشبختن ها :دی (اون کی بود تا دو دقیقه پیش غر میزد من رو ببرین خونه ی خودم ؟؟ :)) )
صبح با بوی قرمه سبزی پاشدم.
کل روز رو لم دادم و کتاب خوندم.و تمام مدت به خودم لعنت فرستادم که چرا نخونده این کتاب رو به خواهر دوستم هدیه دادم :)) 
کتاب کافکا در کرانه رو دارم میخونم ، و حس کردم برای دختر ۱۷ ساله ای مثل اون مناسب نبوده :/ 
ظهر هم با قرمه سبزی میوه ی لاکچری پیاز زدم بی ترس بوی پیاز :)) (به پیاز دیگه نگین صیفی جات ها ! شاهِ میوه هاس)
بعدش کلی تو خیابونها چرخ زدم بی استرس اینکه وای دیرم نشه، وای فردا کار دارم.
و کلی حسودیم شد به آدمهایی که چه ساده با یک زیرانداز دور هم خوشن.
اونوقت ماها رو باید با هزار قر و قمیش و تمهیدات تو فلان باغ و خونه جمع کنن و هزار تا کوفت و زهر مارم باشه ، هیچم خوش نمیگذره !!! 
والاع. :/ 


مشخصات

آخرین جستجو ها