فردا جلسه کتاب خوانیه .

بانو همون جلسه اول گفت روانشناس جمع ازت خوشش اومد. 

چون بعد جلسه نشستیم سه نفری حرف زدیم.

منم که کلا تو نخ این ماجرا نبودم! 

تا اینکه پریروز به یکی از مسئول هاش پیام دادم گفتم من یکشنبه میام و من رو عضو ثابت گروه کنین .

هیچی .

یک ساعت بعد آقای روانشناس پیام داد که پس ما شما رو عضو ثابت میکنیم و پرسید فقط جلسه کتاب خونی رو میاین یا باقی جلساتم میاین ؟ 

گفتم از ماه دیگه ایشالا و .

همین .

حالا به بانو گفتم ، که پیام داده ، بانو هم گیر که میگه دیدی گفتم ! 

میگم بابا چه ربطی داره آخه ! 

اونم چپ میره راست میاد میگه خبرش رو ۶ ماه دیگه بده بهم :)) 

+امروز صبح تا پام رو گذاشتم تو بخش یه پرستارمون گفت فلانی زاده بودی دیگه شما ؟ 

گفتم آره چطور ؟ 

گفت هیچی دو تا از مریض ها خیلی ازت تشکر کردن گفتم کتبا نامه بنویسن بدن :))

اینقدر خوشحال شدمممممم . 

حس خوبی بود .

+دارم به این فکر میکنم که اگر بانو راست بگه و این طرف جدی جدی پیشنهاد بده بهم ، خیلی بد میشه ! من دوست دارم تو اون جلسات مدام شرکت کنم ! حتی جلسات خودش که روانشناسیه ! خدا کنه این اتفاق نیفته . چون اتفاق افتادنش حضورم تو جلسات رو کمی سخت میکنه   


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها