شاید باور نکنین.
اما بیشتر از یک ماهه که طرف گاز و غذا درست کردن نرفتم !
دست به هیچی نزدم.
بیشتر از یک ماهه که تو یه حالتی مثل کما به سر میبرم.
میرم ، میام ، میخوابم ، پامیشم ، میرم، میام ، میخوابم.
انگار که منتظر یه معجزه ام.
+۶ ماه دیگه فارغ التحصیل میشیم و من الان خواب میدیدم که یه اسپانسر حاضر شده هزینه ی جشنمون رو بر عهده بگیره و تو خواب جییغ میزدم از خوشحالی و دل تو دلم نبود که بچه ها رو ببینم و بهشون خبر بدم. یعنی میشه ؟ چقدر مضحکه که بعد از ۷ سال زحمت ، حتی برات نخوان یه جشن بگیرن.
درباره این سایت